نوشته شده در تاريخ یک شنبه 20 تير 1395برچسب:, توسط علی |

چند روز پیش یه فالی گرفتم اومد که طرف هنوز تو فکرته

ممنونم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 11 خرداد 1395برچسب:, توسط علی |

عزیزم تا الان اسمتو نگفتی ولی دیگه طاقت ندارم میگم اسمتو شاید شناختی منو

فاطمه

کجایی چرا تابستون نود و چهار تنهام گذاشتی حداقل پیشم میموندی ولی حرف نمیزدی

ولی هیچ وقت نمیرفتی کجایی که خل و چلت خیلی داره بی طاقت میشه

اهو17

علی جون

دیوونه

فاطمه جان بزار شبی با فکر بودن بخوابم

نه اینکه با دیدن ماکارونی بارون خاطرات اسمت یادت بیفتم

فاطمه نمیشه به قولت عمل کنم برگرد

هنوز هم نظراتی که واسم نوشتی

خاطره هایی که گفتی

مسئله های ریاضی که ازم خواستی حل کنم

اینجاست پیش منه

اما نمیدونم چرا ردپاها رو هر چقد دنبال میکنم بهت نمیرسم

چرا اینقد میری بایست چند لحظه ای توقف کن تا من هم برسم

با تو قدم زدن زیر باروون کنار دریا تو یه روز ابری با پرنده های دریا

خیلی قشنگه ای کاش بودی

کجایی هنوز هم دلم نشکسته دلم باز هم صدایت میزند

کجایی ... این دفه نمیگم عشقم میگم کجایی کسی که دوستت دارم این ارزشش خیلی بیشتره

کجایی ترانه بارون

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 ارديبهشت 1395برچسب:اهو17,علی جون,خل و چل,گامبو,, توسط علی |

کسی نیست اینجا که جای تو رو پر کنه

هر چی می گردم تا فراموشت کنم نمیشه

بیا کجایی برگرد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 ارديبهشت 1395برچسب:اهو17,گامبو,خل و چل,علی جون,کجایی,تنهایی,, توسط علی |

نمیشه فراموشت کرد

باز هم بارون میباره

نمیشه ،غیر ممکنه

خاطرات نمیره از ذهنم

تو هنوزم توی قلبمی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 ارديبهشت 1395برچسب:اهو17,گامبو,خل و چل,علی جون,کجایی,تنهایی,, توسط علی |

نمیشه فراموشت کرد

باز هم بارون میباره

نمیشه ،غیر ممکنه

خاطرات نمیره از ذهنم

تو هنوزم توی قلبمی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط علی |

تو که رفتی دیگه نیستی

من چرا دیگه به فکر تو باشم فقط خداکنه بری از یادم

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 فروردين 1395برچسب:, توسط علی |
سلام عزیزم امسال عید نوروز نتونستم بیام چابهار ولی مطمئنا تو امسال هم رفتی امیدوارم خیلی خوش گذشته باشه بهت من امسال نتونستم بیام مثل اینکه قسمت نیست همدیگه رو ببینیم خدایا چرا مگه منو نمی بینی هر روز به فکرشم...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 فروردين 1398برچسب:, توسط علی |
امشب شب اول عید سال 95 شب تولد تو هست ای بانوی من میدونم که خیلی ماکارونی دوس داری و تو هم میدونی من چقد ماکرونی دوس دارم خوردن این ماکارونی ها بدون تو مزه نداره از وقتی رفتی همه چیز بد مزه شده کحایی خیلی دلم تنگ شده
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 اسفند 1398برچسب:, توسط علی |

تولدت مبارک عشق من امیدوارم صد ساله بشی

نمی دونی من چی میکشم اینجا به هر کی میگم اسک تو رو میگه ولش کن اون اگه تو رو میخواست نمی رفت ولی من میدونم تو هنوز هم منو

دوست داری

اول سال نو تولد کودکی هست که التیام بخش ادراکم هست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 اسفند 1398برچسب:گامبو,خل و چل,کجایی,زیر نم نم بارون,آهو17 ,علی جون, توسط علی |

عشقم اگع یادت باشه همون سالی که ما با هم حرف میزدیم یعنی سال قبل این فیلمو میزاشت یادته در مورد این دختره چی گفتی

یادته اون شبا ت ساعت 3 شب با هم حرف میزدیم

نمی دونم چرا دوباره این فیلم باید این موقع از سال بزاره

هنوزم بارون میاد و یاد تو از خاطرم نرفته و نمی تونم قولی کع دادم رو انجام بدم

کجایی چرا از پیشم رفتی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 اسفند 1398برچسب:گامبو,خل و چل,علی,آهو17,, توسط علی |

این نامه مال کسی هست که خیلی دوسش داشتم ولی الان نیست کسی اگه اینو شناخت مدیونه چیزی نگه

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 22 تير 1398برچسب:, توسط علی |

عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن...
از جای خویش، از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمیشود که

داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست![چشمک]

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 خرداد 1398برچسب:, توسط علی |

می آیم بسویت پنهان نشوی ز دیدم دیدی مرا بیا پیشم
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 خرداد 1398برچسب:, توسط علی |
سخته دور باشم ازت
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 خرداد 1398برچسب:, توسط علی |

عشقم کجایییییییییییییییییییییییییییی بیا اینجا نظر بده واسم

نوشته شده در تاريخ جمعه 1 خرداد 1398برچسب:, توسط علی |

سلام به دوستان بارونی شعر زیر سروده خودم هست خیلی دوست دارم نظر شریفتون رو درموردش بگین

زیر نم نم باروون منتظر تو هستم

تو کجایی عشق من چشم براه تو هستم

زیر نم نم بارون تو کوچه های تو خیابون

تک و تنهام همیشه بین این همه غریبه

دلم تو رو میخواد واسه ی همیشه

تک و تنها تو خیابون بزیر نم نم باروون

باز ب یاد تو میفتم حرفایی که با تو گفتم

به زیر باروون یادم میاد خاطرات خنده دارت

خاطرات شیرین روزای با هم بودنمون

وای چه شیرینو و دل انگیزه

تک و تنها تو خیابون بزیر نم نم باروون منتظر تو نشستم تو کجایی عشق من...

البته این شعر رو با اهنگ بخونین پیش خودتون نه همین طور ساده

باتشکر

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 ارديبهشت 1398برچسب:بارون,نم نم,عشق,وای,حس بارانی, توسط علی |

تك و تنها تو خيابون به زيرنم نم بارون

باز به ياد تو مي افتم حرفايي كه با تو گفتم

گفتم عشق من يه كوه تو ببين چه باشكوه

عشق تو مثل سرابه عمركوتاه حبابه

عشق من شعرو شرابه عشق تونقش بر آبه

عشق تو يك گل زرده دستايي كه سردسرده

عشق من مثل جنونه آبي رنگ آسمونه

عشق يك ماهي به درياست عشق من ببين چه زيباست

عشق تو عكساي پاره نامه هاي نيمه كاره

حرفايي كه ناتموم ميدونم كه بي دوومه

عشق من سادست و آسون پاك و تازه مثل بارون

عشق من مثل بهاره توي قلبم موندگاره

فرق بين ما يه دنياست

فرق از دروغ تا راست

قلب من اگر چه تنهاست

عشق من ببين چه زيباست

نوشته شده در تاريخ 23 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

دختر

دختری که، مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه

و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!!

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه

و میاد به دیدنت...!!

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ،

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!!

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ،

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!!

این دخترو حق نداری اذیت کنی...

 

 

نوشته شده در تاريخ 23 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
عکس و تصویر یا مثل همیشه سرت شلوغه و .....

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

 

تو کجایی سهراب؟

                                   

آب را گل کردند،چشم هارا بستند

                                                                                                  و چه با دل کردند...

 

                                 وای سهراب کجایی آخر؟

                                                                                                                                          

زخم ها بر دل عاشق کردند،

                                    

                                          خون به چشمان شقایق کردند

 

                                   تو کجایی سهراب؟

 

                           که همین نزدیکی عشق را دار زدند،

                              

                                      همه جا سایه  دیوار زدند

                                                                              ای سهراب کجایی که ببینی حالا

 

   دل خوشی مثقالیست،دل خوشی سیری چند؟

                                                                                           صبر کن ای سهراب

                                                                                                         

                                              قایقت جا دارد...؟

 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

 

میگویند باران که میزند بوی “ خاک ” بلند می شود...

اما اینجا باران که میزند بوی “ خاطره ها ” بلند میشود!

 

بگــذار آغوشم بـــرای همیشه یخ بـــزند .

نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گـردن احساسم بیاندازد ...

 

 

دیگه نه بحــث می کنـم.. نــه توضیـــح میـــدم... نه توضـــیح میــخوام... نه دنبال دلیـــل میگـردم...! فقط نگاه میکنــم و ســـکوت میکنم و.... فاصلــه می گیــــرم.....!!!

 

 

هرگاه قلبت شکست..........

تکه های شکستشو خودت جمع کن .....

تا هر ناکسی دسته زخمیشو به رخت نکشه..........!!!!!

 

 

 

حالا دیگر دلم نه عشق میخواهد
نه دروغ های قشنگ!
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگ های پر ادعا!
دلم یك فنجان قهوه داغ می خواهد و یك دوست
كه بشود با او حرف زد و پشیمان نشد...

 

 

 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

داره بارون میاد کوچه بازم لبریزه احساسه
هنوزم نم نم بارون صدای ما رو میشناسه

همین دیروز بود انگار تو با من تو همین کوچه
میگفتی زندگی وقتی تو با من نیستی پوچه

آهای بارون پائیزی کی گفته تو غم‌انگیزی
تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می‌ریزی

داره بارون میاد کوچه بازم لبریزه احساسه
هنوزم نم نم بارون صدای ما رو میشناسه

توی تقویم ما دو تا بهار از غصه می‌سوزه
واسه ما اول پائیز هنوزم عید نوروزه

آهای بارون پائیزی کی گفته تو غم‌انگیزی
تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می‌ریزی

ترانه سرا: امیر ارجینی


نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

פֿـــــــــבایا..

هفت میلیارב نفر مالــ [تو]

اینــ یڪ نفر مالــ [مハート のデコメ絵文字ـךּ]

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید ... !

دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که ...

راهشان را گـــــم می کنند !

نـــــــه میتوانی خبری دهی... !!!

و نــــــــه خبری بگیری...

 

                

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

آن كه در را محكم می كوبد
به اهل خانه نزدیك ترست


آن كه در را آهسته می كوبد
غریبه ای ست
كه قصد آشنایی دارد


اما بدان
آن كه پشت در منــتظـــر است
از همه عاشـــــق تر است

 

يارمحمد اسدپور 

10306262_713368278716042_9174973927446910677_n.jpg

 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

hyy5422mzdpt3b91kq21.jpg

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

gynlrrokszkponurgmkx.jpg

 

همین که یک نفر از دور ، لباسش رنگ تو باشه

همین که تو مسیر من ، یه گلفروشی پیدا شه

بازم یاد تو می افـــــــتم

همین که عصر یک جمعه ، آدم تو خونه تنها شه

همین که یک نفر اسمش شبیه اسم تو باشه

 

بازم یاد تو می افـــــــتم

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

دشت هایی چه فراخ!

کوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری، ریگی، لبخندی.

 

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود، که صدایم می زد،

 

پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم:

چه کسی با من، حرف می زد؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم.

یونجه زاری سر راه.

بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک.

 

لب آبی

گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:

"من چه سرسبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ، می چرد گاوی در کرت.

ظهر تابستان است.

سایه ها می دانند، که چه تابستانی است.

سایه هایی بی لک،

گوشه ای روشن و پاک،

کودکان احساس! جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

 

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می خواند."

 (( سهراب سپهری))

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

هر روز

شیطان لعنتی

خط های ذهن مرا اشغال می کند

هی با شماره های غلط، زنگ می زند،

آن وقت

من اشتباه می کنم

و او با اشتباه های دلم لذت می برد

دیروز یک فرشته به من می گفت:

تو گوشی دل خود را بد گذاشتی

آن وقت ها که خدا به تو زنگ می زند

آخر چرا جواب ندادی؟؟!!

چرا برنداشتی؟؟!!

یادش به خیر

آن روزها

مکالمه با خورشید

دفترچه های ذهن کوچک من را

سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است

آن سیم ها

که دلم را تا آسمان مخابره می کرد

با من تماس بگیر، خدایا......

با من تماس بگیر قبل از آنکه........!!!

 

 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

به گمانم بازکلاغی را در باغ کشته باشند،

چشمان مترسک خیس است.

اما حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است...!!!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

خاطرات را باید سطل سطل

از چاه زندگی بیرون کشید.

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند،

گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

سردت می کنند ..... داغت می کنند

رگ خوابت را بلدند ..... زمینت می زنند

خاطرات تمام نمی شوند،

تمامت می کنند...!!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

 

 

 

وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک "به من چه" پاسخ می گیری

.......... "به کسی چه" که چقدر تنهایی! ...........

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

یعقوب چشمانش سپید شد از غم دوری یوسف...

می دانست که یوسف را می بیند و به وصالش می رسد،

ولی چنان گریست که کور شد!!

ای مردمان نصحیتگر،

منی که می دانم دیگر وصالش غیر ممکن است چرا نگریم؟؟!!

چشم به چه کارم می آید؟؟.... وقتی اویی را که آرزو دارم نمی بینم!..

مردمان حرف، زبان به کام بگیرید که یعقوب وار به سوگ یوسف نشسته ام،

.... بی پیراهن و بی بویش ......

و غافلم از اینکه یوسف خوشحال و خرسند..... دست در دست زلیخا ......

مشــــــغول عشـــــق بـــازیـســــــت......!!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

خداوندا

هر چیزی را سقفی آفریدی....

چون آسمان را برای زمین!

هر چیزی را نوری دادی....

چون فرزند را برای چشم مادرش!

هر چیزی را راهی نمایاندی....

چون ابدیت را برای انسان!

ولــــــی قلبــــــم را .....

سقف و نور و راه نامعلوم است....

گنگ است ....

فقط کاش می دانستم

دنیای بی انتهای این قلب، سر کدام پیچ به بن بست خواهد رسید....!!!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

 

به کوری چشم تو هم که باشد

حالم خوب خوب است

اصلا هم دلم برایت تنگ نشده

حتی به تو فکر هم نمی کنم

باران هم تو را دیگر به یاد من نمی آورد

مثل همین حالا که می بارد

لابد حالا داری زیر باران قدم می زنی

چترت را فراموش نکن

لباس گرم را هم....!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت....

دلگیر مباش که نه تو گناهکاری و نه او....!!!

آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را

زیباترین معصوم دنیا می کند....

پس خود را گناهکار مبین...

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد...

و تنها یکی سپاس گفت!!!

من خدایی را می شناسم  که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده،

یکی سپاس می گوید و هزاران نفر کفر...!!!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،

از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند!!!

پس به راهت ادامه بده...!!!

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |

از قوی بودن خسته ام ؛

دلم یک شانه می خواهد تکیه دهم به آن،

بی خیال همه دنیا،

و دلتنگیهایم را ببارم...!!!

 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
چند روز پیش مردی دیدم

زیر آفتاب چتر شده بود

و چتر میفروخت

ذوق کردم

یاد ِ چترم افتادم

از روزها پیش

باران که می بارد

چترم را می بندم

حالا هر روز زیر آفتاب چترم را باز میکنم

تا هم باران بیشتر ببارد

هم چترم زندگی کند

 

من نوشت: آن مرد آمد. آن مرد در آفتاب با چتر آمد....

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
یلدا را که .... رفت

انار ِ دلم را هم که دانه دانه .... مزه کردی.

حالا...بگذار

کمی بنشینم کنار ِ پنجره ی دلم

برفِ زمستان  ببینم.

همین روزها

بهار هم میرسد...

بی شک.

 

من نوشت:

تو کی هستی که برای رفتنت ...

من باید از خودمم دل بکنم

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.