نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
همیشه اردیبهشت می آیم....
نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
سلام شعر

سلام من که شعر میگویم.

سلام واژه  

سلام  فکر

سلام حس

سلام  صفحه

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
این واژه ها که می بافم....

تاثیر ِ بی دلیل ِ عشق ِ توست....

شب خنده می شوم

وقتی ......

شب ها

به خوابم می آیی...

 

من نوشت : رنگ ِ درون ِ من ... رنگ ِ درون ِ توست

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
یلدا را که .... رفت

انار ِ دلم را هم که دانه دانه .... مزه کردی.

حالا...بگذار

کمی بنشینم کنار ِ پنجره ی دلم

برفِ زمستان  ببینم.

همین روزها

بهار هم میرسد...

بی شک.

 

من نوشت:

تو کی هستی که برای رفتنت ...

من باید از خودمم دل بکنم

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
چند روز پیش مردی دیدم

زیر آفتاب چتر شده بود

و چتر میفروخت

ذوق کردم

یاد ِ چترم افتادم

از روزها پیش

باران که می بارد

چترم را می بندم

حالا هر روز زیر آفتاب چترم را باز میکنم

تا هم باران بیشتر ببارد

هم چترم زندگی کند

 

من نوشت: آن مرد آمد. آن مرد در آفتاب با چتر آمد....

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

 خدایا من گناهی نکرده بودم که اینک قلبی شکسته در سینه دارم . . .

گناه من چه بود که بازیچه دست این و آن بودم !

هر که آمد بر روی قلبم پا گذشت و رفت و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد !

خدایا چرا در این روزها باید در حسرت عشق و محبت باشیم ،

 عشقی که تو در وجود همه قرار دادی و احساسی که همه بتوانند عاشق شوند !

خدایا نمیدانم میدانی در این زمانه همه با احساس عشقی که به آنها دادی قلبها را میشکنند و خیانت میکنند !

خدایا نمیدانم میدانی که عشقی که تو آفریدی دیگر آن زیبایی و وفاداری را ندارد ؟

خدایا نگاهی کن به عاشقان واقعی ، ببین حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟!

میخواهی فریاد بزنم تا بشنوی صدای مرا ؟ میخواهی با صدای بلند گریه کنم تا بشنوی درد این دل تنهای مرا ؟

خدایا مگر عاشقان چه گناهی کرده اند که همیشه باید متهم ردیف اول باشند ،

 چرا باید به جای آن آدمهای بی وفا ، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند ؟

خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟!

چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور ؟!

خدیا اگر بخواهم از حال و روز خویش بگویم ، باید در انتظار باران اشکهایت باشم ،

 تا بدانی عشقی که آفریده ای و احساساتش به چه روزی افتاده ،

 مثل این است که برگ سبزی از شاخه اش بر روی زمین افتاده و همه بر روی آن پا میگذارند و یک برگ خشکیده

همچنان بر روی شاخه اش مانده . . .!

خدایا در این چند صباح باقی مانده از این زندگی بی محبت و پوچ ،

هوای عاشقان را داشته باش . . 

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

 بابا لنگ درازم....

دارم کم میارم به دادم برس دیگه جون ندارم به دادم برس

به دادم برس بابا لنگ درازم زود باش به داد دلی که عزیزی براش

قسم خورده بودم به هیچکی نگم غرورم رو پیش کسی نشکنم

یه عمر شبیه پروانه هادارم پیله دور خودم می پیچم

چه جوری بخندم تو این حس حال برام گریه کردن طبیعی تره

خلاصم کن از این غم لعنتی  از این زندگی که عذاب آوره

برام سخته که آدمی تازه شماز این ماجرا پامو پس میکشم

کسی حرف من رو نمیفهمه چون بریده بریده نفس میکشم

گل روزگارم به دادم برس تحمل ندارم به دادم برس

بدادم برسبابا لنگ درازم زود باش.....

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

 می‌گفت اگر الناز برود من می‌میرم . می‌گفتم باور کن هیچ اتفاقی نمی‌افتد .

به پیر ،‌ به پیغمبر کسی نمی‌میرد . بعد تمام شب کنارش می‌نشستم و برایش

صغری‌کبری می‌چیدم که یا نمی‌گذاریم الناز برود یا اگر رفت ‌، هیچ اتفاق بزرگی نمی‌افتد .

باز فردا شب که هم را می‌دیدیم ،‌ همان آش بود و همان کاسه .

کلی دلیل می آورد که اگر الناز برود ‌، خواهد مرد.بدبخت خواهدشد .آسمان به زمین خواهد آمد.

یک‌روز حوالی ظهر با الناز تماس گرفتم و خواستم که تنهایش نگذارد. گفت نمی شود.

گفت ماه‌هاست که تصمیم‌اش را گرفته است و باید رضا را ترک کند. گفتم رضا بدون تو می‌میرد.

گفت کسی بخاطر کسی نمی‌میرد. خداحافظ. { با او موافق بودم ، مگر می‌شود کسی بخاطر کسی بمیرد ؟ }
چند ماه بعد از هم جدا شدند. رضا زنده بود و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود.

یک‌سال بعد بالاخره توانستم سر صحبت را با او باز کنم و بگویم که دیدی لاکردار نمردی ؟

فقط چند هفته سر من ِ بی‌چاره را خوردی و نگذاشتی بخوابم. ببین ؟

حالا الناز رفته است و تو هنوز زنده‌ای.

بلند شد و ایستاد جلوی آینه ،‌ دستی به موهایش کشید و گفت :

مردن که همیشه یک‌جور نیست . قرار نیست من نفسم بالا نیاید و تو مرا به خاک بسپاری و بگویی فلانی مُرد.

موهایم را می‌بینی ؟ سفید شده‌اند. نفس‌ام یکسال است به سختی بالا می‌آید،

چشمانم دیگر کسی را نمی‌بینند و روزگارم سخت ،‌ نفس‌گیر شده است.

هیچ نگفتم. یاد ِ چند سال قبل ِ خودم افتادم . جلوی آینه نگاهی به صورتم انداختم و فهمیدم :

مردن که همیشهیک‌جورنیست . خیلی ها مُرده‌اند ،‌ فقط هنوز خبرش جایی نپیچیده است...

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

 ای بابا لنگ دراز...بدادم برس!

من دارم در چنگ مشتی سرود نسروده میمیرم.......

من امشب یک قطرهاشکم..یک قطره اشک سرگردان که نمیدانم..

برای فروچکیدن دامن چه کسی را بگیرم!!تنها تو میدانی؟

سرتا سر وجود من امشب یک نامه است ..نامه ای که هیچ نمیدانم صاحبش کیست؟؟

قلبم گرفت!دیوانه شدم ..بمن یاری بده ..بگو این نامه ها جوابی داره...

بابا لنگ دراز من تو دریایی بیکران از عشقی بیکرانی افسوس که تورا پیدا نکردم ولی اینو باور دارم....

امید دارم یه جایی یه روزی جواب نامه هامو دریافت میکنم ...پس:

به امیدفردایینزدیکم...بیا

نوشته شده در تاريخ 17 ارديبهشت 1394برچسب:, توسط علی |
 

دوباره چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند

جایی که تمام ساعت های سکوت سعی به جمع کردن آن داشته ام

تب می کند نگاه ... می سوزد این دلم

قلبم چه بی کس است

دنیا

همین بس است

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.